جمعه, 06 تیر 1393 03:30

۶ تیر: تولد یک اراده

نوشته شده توسط  admin
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
Hellen Keller

انسان موجود عجیبی است که قادر است باورنکردنی‌ها را ممکن، آرزوها را واقعیت و از واقعیت‌های آن افسانه بسازد. انسان لزوما با لشکرکشی‌های عظیم یا ساخت سازه‌های غول پیکر اعجاب نمی‌آفریند؛ گاه این موجود خاکی در کمال حقارت در برابر عظمت هستی با اراده خود شگفتی را خلق می‌کند که حتی شاید تصور آن عجیب باشد.

134 سال پیش در چنین روزی یعنی 27 جوئن 1880 در ایالت

...
Hellen Keller

انسان موجود عجیبی است که قادر است باورنکردنی‌ها را ممکن، آرزوها را واقعیت و از واقعیت‌های آن افسانه بسازد. انسان لزوما با لشکرکشی‌های عظیم یا ساخت سازه‌های غول پیکر اعجاب نمی‌آفریند؛ گاه این موجود خاکی در کمال حقارت در برابر عظمت هستی با اراده خود شگفتی را خلق می‌کند که حتی شاید تصور آن عجیب باشد.

134 سال پیش در چنین روزی یعنی 27 جوئن 1880 در ایالت آلاباما آمریکا کودکی چشم به جهان گشود و خانواده‌ای را غرق شادی نمود. اما این شادی تنها 18 ماه به طول انجامید چراکه دست تقدیر، سرنوشت سختی را برای این دختر بچه کوچک در نظر گرفته بود. درست زمانی که این دختر بچه‌ی کوچک تنها 18 ماه از عمر خود را سپری کرده بود. بیماری مننژیت نعمت بینایی و شنوایی این دختر بچه کوچک را از وی ربود، گویی تقدیر این کودکِ کوچک را به مبارزه طلبیده بود. در کنار تمام ناراحتی‌هایی که خانواده این کودک به سبب بیماری فرزند کوچک‌شان تحمل نمودند، قبول این واقعیت نیز برای آن‌ها بسیار دشوار بود که فرزندشان هیچ‌گاه نخواهد توانست ببیند و بشنود و همچنین به سبب این وضعیت هیچگاه قادر به سخن گفتن نخواهد بود. کسانی که نعمت پدر مادر شدن را از خداوند دریافت کرده‌اند خوب می‌دانند چقدر لذت بخش است زمانی که فرزندشان لب به سخن باز می‌کند و نام آن‌ها را صدا می‌زند، شاید آن‌ها بتوانند حال پدر و مادر این کودک را درک کنند.

نام این کودک هلن کلر بود کودکی که همه تصور می‌کردند زندگی وی تباه شده است و تنها باید وی را تحمل و پرستاری کنند تا شاید روزی مرگ به کمک وی بیاد و او را از این زندگی نجات دهد، اما همان سرنوشت چراغی را پیش پای این کودک قرارداد.

6 سال ابتدایی زندگی هلن بسیار سخت بود هم برای خانواده و هم برای خود وی، حس مادری برای نجات فرزند باعث گردید که مادرش تحقیق و پرس و جوی بسیاری را انجام دهد و سرانجام مادر هلن در نوشته‌های چارلز دیکنز نویسنده مشهور انگلیسی یافت که خانمی بنام لارا بریجمن در حالی که نابینا و ناشنوا بوده است حدود 50 سال قبل توانسته است زبان انگلیسی را فراگیرد. همین موضوع باعث گردید که مادر هلن بدنبال کسانی بگردد که بتوانند به فرزند وی کمک کنند. در این بین زمانی که هلن تنها شش سال داشت آنها به ملاقات دانشمند بزرگ الکساندر گراهام بل رفتند. آقای گراهام بل بعد از معاینات بسیار معلمی را به نام آن سولیوان که در موسسه نابینایان پرکینز در بوستون فعالیت می‌کرد را برای این منظور انتخاب و معرفی نمود.

هلن کلر بعدها در خاطراتش عنوان می‌کند که زندگی واقعی وی زمانی آغاز شد که برای نخستین بار در هفت سالگی، سولیوان دست‌هایش را فشرد و آموزش را برای وی آغاز نمود. با توجه به وضعیت خاص هلن آموزش در ابتدای کار بسیار دشوار و سخت پیش می‌رفت تا حدی که پدر و مادر هلن کاملا ناامید شده بودند. اما سولیوان به کار خود با ایمان ادامه می‌داد. سولیوان سعی کرد تا با فشار دادن علاماتی با دست خود به عنوان حروف بر دست هلن با وی ارتباط برقرار کند و از این راه کلمات را به وی آموزش دهد. بعد از مدتی هلن قادر شد با کنار هم قراردادن کارت‌هایی که بخش‌های برجسته بر روی آنها قرار داشت جمله بسازد و برای اولین بار در زندگی خود با دنیایی که آن‌را نمی‌دید و نمی‌توانست آن‌را بشنود، ارتباط برقرار کند. هلن بعدها یاد گرفت که با لمس گلو و دهان افراد بتواند صحبت کردن آنها را لب خوانی کند.

شاید تا همین مرحله که هلن موفق گردید با دنیای خارج به زبان انسان‌ها ارتباط برقرار کند و از دنیای درونش که تا قبل از دیدن سولیوان فضایی تاریک و ترسناک بود و نمی‌توانست هیچ‌گونه ارتباطی با دنیای انسان‌ها برقرار کند، خارج شود یک موفقیت بزرگ به حساب بیاید و قابل تحسین باشد ولی این برای هلن پایان کار نبود. اراده و علاقه هلن کلر به دنیایی که آن را نمی‌دید و آن را نمی‌شنید به قدری بود که هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌توانست عطش یادگیری وی را خاموش کند. شاید هلن می‌خواست به سرنوشتی که نعمت دیدن و شنیدن را بی‌رحمانه از وی محروم کرده بود، نشان دهد که اراده ای انسان تا چه میزان قدرتمند است و چه ناممکن ها را میسر می‌سازد؛ شاید می‌خواست به سرنوشت نشان دهد که اگر نمی‌بیند و اگر نمی‌شنود ولی هنوز زنده‌است و هنوز می‌تواند با تلاش بسیار حتی با انگشتانش دنیارا بشناسد و شخصیت برجسته و قابل احترامی در جامعه خود باشد. هلن کلر در سن 14 سالگی در یک مدرسه ناشنوایان ثبت نام نمود و دو سال بعد موفق به تکمیل دوره ابتدایی گردید ولی باز این پایان راه وی نبود، این بار برای ورود به کالج رادکلیف اقدام کرد و با تلاش زیاد توانست در سال 1900 وارد کالج رادکلیف شود و چهار سال بعد از آن فارغ التحصیل گردید.

هلن کلر بعد از ورود به کالج رادکلیف نویسندگی را آغاز نمود و آن‌را تا 50 سال بعد ادامه داد. علاوه بر کتاب «زندگی من» هلن کلر 11 کتاب و مقالات بی شمار در زمینه نابینایی ، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان را از خود به یادگار گذاشت. هلن کلر در کنار نویسندگی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی بسیاری نیز داشت که می‌توان به تاسیس و فعالیت در مرکز ملی هلن کلر برای حمایت از افراد نابینا و ناشنوا و همچنین فعالیت‌های سیاسی در حزب سوسیالیست آمریکا اشاره کرد.

هلن کلر سر انجام در 1 جوئن 1968 در 88 سالگی و بعد از یک عمر زندگی پر ثمر چشمانی را بست که هیچ‌گاه نتوانست از آن‌ها استفاده کند و انگشتانی بی‌جان گردید که برای حدود 80 سال دنیای مارا به هلن کلر نشان می‌داد. رئیس جمهور وقت امریکا جیمی کارتر در سال 1980 و به مناسبت صدمین سالگرد تولد هلن کلر 27 جوئن هر سال را به عنوان «روز هلن کلر» در تاریخ آمریکا ثبت نمود تا همگان هر سال یاد این موضوع بیافتند که اراده یک انسان سرنوشت راهم می‌تواند تغییر دهد.

ادامه مطلب http://www.zoomit.ir/articles/etc/12260-6-tir-helen-keller

خواندن 1212 دفعه
ads
ads2