عرفهای به رنگ کربلا در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)

به گزارش خبرگزاری حوزه[1]، امروز روز عرفه، پنجشنبه پانزدهم خرداد، نهم ذیالحجه، آسمان آبی کربلا در این سوی دیار، بر گنبد طلایی "حضرت عبدالعظیم(ع)" سایه افکنده بود.
امروز، روز "عرفه" بود؛ روزی که نفسهای زمین با دعاهای آسمانی گره میخورد و زمزمههای بندگان، به استجابت نزدیکتر میشود. به شوق نیابت از حرم سیدالشهدا(ع) به کربلای ایران، به آستان مقدس شاه عبدالعظیم(ع) پناه بردیم تا در این موسمِ بخشایش، گناهانمان را به دستِ دعا بسپاریم و با دلهای شکسته، راز و نیاز کنیم.
هوای صحن و سرای آستان، آکنده از عطر اشک و مناجات بود. زائرانی از هر سو، از گوشهگوشهی این سرزمین، به این مکان مقدس آمده بودند تا دعای عرفه، آن عرفانیترین نجوای ملکوتی، را با چشمانی تر و لبانی لرزان بخوانند.
صداها در هم میپیچید، اما یک کلمه بر همهچیز سایه میانداخت: «الهیالعفو». گویی آسمان به زمین نزدیک شده بود و هر «الهیالعفوی» پلّهای میشد برای عروج روح.
در میان این موج خروشان انسانهای مشتاق، گاه چشمانی را میدیدی که از شدت تضرع، برق میزد و گاه دستانی را که مانند کودکی گمگشته، به سوی آسمان دراز شده بود. دلها میلرزید، نفسها بند میآمد، اما امید، همچون رودی جاری بود. چه زیبا بود این باور که در چنین روزی، حتی گنهکاران نیز میتوانند به آغوش رحمت خداوند پناه ببرند!
و ما نیز در این دریای بیکرانِ رحمت، قطرهای بودیم که به امید بخشایش، به دعای عرفه چنگ زدیم و با تمام وجود فریاد زدیم: «یا ربّ، الهیالعفو!» شاید که این نالههای خالصانه، کلید درهای مغفرت شود و روحمان را در شعاع نورانیِ عرفه، پاک و مطهر سازد.
زیارتی به رنگ کربلا
مداح میگفت امروز، قدم نهادن در این آستان، چون راهیافتن به کرببلاست. اما دل میدانست که اینجا، گودال خونین عشق نیست اینجا، خاک سرخِ به شهادترسیدهی سیاهجامگان تاریخ را زیر پا نمیگذاری. اینجا خیمهگاه عطش نیست، نه صدای زینب(س) در فراق برادر در فضا میپیچد، نه نالهی کودکان تشنهلب به گوش میرسد.
صدای نوحه بلند شد. آهنگ غمگین و جانسوز ذاکران اهلبیت، فضای صحن را لرزاند. "یاحسین... یاحسین..." گویی این صدا نه از بلندگوها، که از اعماق تاریخ میآمد، از همان سرزمینی که خاکش با خون عطشناک سیّدالشهدا رنگین شد.
ناگهان دلم لرزید در آن لحظه، به اطراف نگاه کردم. دیدم چگونه اشکها جاری شده، چگونه سینهها به یاد آن مصیبت بزرگ میکوبد. پیرمردی با دستان لرزان، اشکهایش را پاک میکرد. جوانی سر به دیوار گذاشته و بیصدا میگریست. مادری دست بر سر کودکی کشیده و زیرلب زمزمه میکرد: "بگو یاحسین ..."
ناگهان فهمیدم اینجا هم کربلاست، به شکلی دیگر. اینجا هم دستهای به دعا بلندشده، یادآور همان التماسهای بیپاسخ در کنار فرات است. اینجا هم اشکهایی که بر گونهها میغلطد، از جنس همان اندوهِ بیکران است. اینجا هم دلهای شکسته رو به آسمان گرفتهاند و با همان زبان حالِ زخمخورده زمزمه میکنند: «الهی العفو...»
اینجا شمشیرها بریده نمیشود، اما گناهان میشکند...
اینجا خیمهها به آتش کشیده نمیشود، اما نفسهای آلوده میسوزد...
هوا آرامآرام به سوی غروب میرفت و سایههای طلایی آفتاب، بر صحن مطهر حضرت عبدالعظیم(ع) نقش میبست. در میان زائران، مردی با چهرهای آشفته و چشمانی نمناک، خود را به ضریح نزدیک کرد. گویی بار گناهان سالیان، شانههایش را خم کرده بود. دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و با صدایی که از ژرفای دل میآمد، زمزمه کرد:
«إِلٰهِی، لَمْ أَعْبُدْکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ، وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ، بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ...»
«پروردگارا، نه از ترس آتش تو را پرستیدم و نه از طمع بهشتت... بلکه تو را شایستهی پرستش یافتم، پس عبادتت کردم...»
اشکهایش بر محاسنش جاری شد. این کلماتِ امام حسین(ع) در دعای عرفه، گویی زبان حالِ دلِ شکستهاش بود. در آن لحظه، احساس کرد سالها اسیر تعلقات دنیا بوده و تنها امروز، حقیقت بندگی را دریافته است. زمزمهاش ادامه یافت:
«فَإِنْ عَفَوْتَ فَأَنْتَ بِذٰلِکَ أَهْلٌ، وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَبِذُنُوبِی أَنْتَ أَخَذْتَ...»
«پس اگر ببخشی، تو اهل بخششی و اگر عذابم کنی، به گناهم گرفتارم کردهای...»
ناگهان، موجی از آرامش وجودش را فرا گرفت. گویی دستِ مهربانی، گره از قلبش گشوده بود. صدای همنفسهایش که «الهیالعفو» میگفتند، با دعای او در هم آمیخت و در فضا طنین انداخت. آری، امروز روز عرفه است؛ روزی که حتی ناامیدترین بندگان نیز میتوانند به آغوش رحمت خداوند بازگردند...
کودکان اینجا در سایهسار عرفه
صحن مطهر، آکنده از هیاهوی شیرین کودکان بود. آنها در میان انبوه زائران، مانند پروانههایی سبکبال میگشتند، گاه در پی هم میدویدند و گاه در کنار حوض آبی صحن، دستهای کوچکشان را به آب زلال میزدند و میخندیدند. بازیهای کودکانهشان، گویی نقشی از معصومیت بود بر صفحهی زرین این روز آسمانی.
پسرکی که تا لحظهای پیش با دوستانش دنبالبازی میکرد، حالا ساکت شده بود و زیرلب، تکواژههای دعا را تکرار میکرد. دختربچهای با روسری سفید، دستان کوچکش را به آسمان بلند کرده بود، هرچند معنای تمام کلمات را نمیفهمید، اما میدانست اینجا، جای راز و نیاز است. مادرش کلماتی از دعای عرفه را تکرار میکرد .
در میان اینهمه شکوه و معنویت، بازیهای کودکانه رنگ دیگری گرفته بود. آنها هرازگاهی به جمع بزرگترها میپیوستند، سجادههای کوچکشان را پهن میکردند و با دل و جان، «یا رب» میگفتند. سپس دوباره به دنیای خود بازمیگشتند، اما این بار، گویی بازیهایشان هم تبدیل به عبادتی بیخبرانه شده بود.
همانگونه که آخرین فرازهای دعای عرفه در فضای صحن مطهر میپیچید، گامهایمان را به سوی دیگر صحنهای حرم سیدالکریم برداشتیم. هر قدم، گشایشی بود به دریایی از حالات معنوی، هر نگاهمان پنجرهای به سوی صحنههایی ناب از راز و نیاز بندگان خالص را نظاره گر بود.
ناگهان بانگ مؤذن پایان دعا را اعلام کرد. اما شگفت که این پایان، آغازی بود بر نیایشی دیگر. در لحظهای سحرآمیز، صدها دست بیاختیار به سوی ملکوت برافراشته شد، دعا برای غزه، نخستین زمزمهای بود که از این جمعیت برخاست. آه... چه سوزی در این نالهها نهفته بود:
"خدایا! به مظلومیت اهل غزه پایان ده"
"پروردگارا! دود آتش بمبها را از چشمان کودکان فلسطینی بزدای"
"الهی! اشک یتیمان را به لبخند بدل کن"
و سپس، فریاد دلها یکی شد در آرزوی ظهور:
"اللهم عجل لولیک الفرج!"
صدایی که از سینههای مشتاق برمیخاست و گنبد فیروزهای حرم را میکوبید. گویی تمامی دردهای عالم در این یک دعا جمع شده بود، دعای فرج آقا امام زمان(عج)، آن منجی موعود که وعده دادند روزی خواهد آمد و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد.
همانگونه که از حرم خارج میشدیم، بوی خوش عطر و دعا در لباسمان نشسته بود. میدانستیم امروز نه در کربلا بودیم و نه در قدس، اما گویی با همه مظلومان تاریخ همنوا شده بودیم. این است معجزهی حرم سیدالکریم که میتواند هر جایی را به کربلا بدل کند، هر دلی را به کعبهی آمال برساند. التماس دعا.
گزارش از: سمیرا گلکار
References
- ^خبرگزاری حوزه (www.hawzahnews.com)
Authors: صاحبخبران - جدیدترین و آخرین اخبار ایران و جهان - علمی-فناوری