هوشمند؛ شدم، شدی، شد
مستانه منصوری (دنیای سفر) - گوشی هوشمندش را تازه دیروز خریده و خیلی هیجان دارد. رمز اینترنتم را که میگیرد، شروع میکند به معرفی خدماتی که گوشیاش به او میدهد.
میگوید این گروه را همکارانش در وایبر ساختهاند. این نرمافزار صدایش را تقلید میکند. این یکی هم خبرخوان است.
آنقدر از گوشیش میداند که یقین پیدا میکنم دیشب اصلا نخوابیده است. یا شاید مدتها بوده که همه اینها را در گوشیهای مردم دیده و دنبال میکرده و حالا به افتخار فتح همه آنها در یک وسیله کوچک و زیبا نایل شده است.
با هیجان میگوید یکی هم برای پدرم خریدم. آخر وقتی من خانه نباشم و بخواهد از طریق لپ تاب با برادرم که خارج از کشور زندگی میکند حرف بزند، نمیتواند. اما الان دیگر نیازی به من ندارد. میگوید پدرش هم دو هفتهای است که به دنیای اندروید پا گذاشته است و در این دو هفته برای خودش یک پا استاد شده است.
از یک بازی با مزه که حرف میزند، دختر پنج ساله ام که در گوشهای نشسته و عادت ندارد زیاد با غریبهها حرف بزند، یکدفعه با شنیدن نام بازی نطقش باز میشود، میدود تبلتش را می آورد و نسخه جدیدتری از بازی را رو میکند. بعد هم راجع به اینکه چطور میتواند بازیهای قشنگتری را از بازار بگیرد برایش میگوید. گویا مردم دیگر زیاد تعجب نمیکنند وقتی بچهای که هنوز سواد هم ندارد، اینقدر به این ابزارهای تکنولوژی مسلط است!
میگوید بچه خواهرش هم همیشه سرش توی تبلت است و اینقدر در سایتهای مختلف سرک میکشد که همین سه هفته پیش توانسته یک هتل عالی را با قیمت خیلی خوبی رزرو کند.
دور و برمان پر شده از اندروید و آی او اس و وایبر و واتس آپ و پوو و هزار و یک اپلیکیشن دیگری که هر کسی بنا به سلیقه و فرهنگش از آنها استفاده میکند.
یکی میگوید خوب است و دیگری توی سرش میزند.
برای بعضیها عضویت در شبکههای مختلف ارتباطی کلاس و اعتبار میآورد و برای برخی دیگر کتمان آنها و مسخره شمردنش. هر چه که هست هر روز دارد مشتری بیشتری را دور خود جمع میکند و تجربههای تلخ و شیرین زیادی را رقم میزند.